افتخاری/
یکی از پدیدههایی که مقارن با ظهور مدرنیته رد پای خود را در زندگی انسان مدرن نشان میدهد کالایی شدن است. در گذشته این نگاه کالایی محدود به اشیایی خاص بود اما امروزه به نظر میرسد انسان این نگاه خود را به تمام شئونات زندگی تسری داده است، تا جایی که در دهههای گذشته صحبت از کالایی شدن آموزش، فرهنگ، شهر و... بوده است. مثالهای زیادی برای وجود این نگاه کالایی میتوان مطرح نمود؛ برای مثال در گذشته کتاب به عنوان یکی از ابزارهای دانشاندوزی معرفی میشد اما امروزه با وجود کتابخانههای مجلل در برخی از مراکز فروش و یا تولید و چاپ کتابهای نفیس، دیگر کتاب با ارزشگذاری کمی، نمایانگر دارایی افراد است. این مثال ساده در حوزه کتاب را میتوان در آثار هنری و حتی شدیدتر از آن در روابط انسانی مطرح کرد. برای روشن شدن ابعاد اندیشهای نگاه کالایی و پیامدهای آن در روابط بین فردی با دکتر سید مهدی ناظمی قرهباغ، پژوهشگر فلسفه، هنر و فرهنگ گفتوگو کردهایم.
نگاه کالایی انسان مدرن به هستی، ناشی از چه تحولاتی در حوزه اندیشه او است؟
این تلقی برای انسان مدرن به وجود آمده است که فکر میکند میتواند درباره کل هستی و هر چه در افق و دایره فهم او قرار گرفت -به هر شکلی که تمایل داشت- تصمیم بگیرد، این تلقی منجر به ظهور تکنولوژی و علم جدید میشود؛ این گونه است که او تصمیم میگیرد رودخانهای را که جریان دارد خشک کند، چون فکر میکند اگر سد بسازد، منفعت بیشتری از آن میبرد و به این توجه نمیکند که این خشک شدن ممکن است چه تبعاتی را برای سایر حیوانات داشته باشد. اصلاً فرض کنیم هیچ اتفاق بدی برای سایر حیوانات نمیافتد؛ حتی در این حالت، ما چه مجوزی داریم که پدیدهای از پدیدههای طبیعی را دستکاری کنیم؟ این تمایل به دستکاری کردن، خاص انسان مدرن است، در هیچ انسانی به این شدت وجود نداشته است. البته در دوران قبلی انسانهایی این تمایل را داشتند که به آنها ساحر یا جادوگر گفته میشده است و نزد ادیان منفور بودهاند. ما با ظهور تفکر تکنیکی این تلقی را پیدا میکنیم که میتوانیم چیزها را برداریم و در نظام دیگری که خود ما آن را تعیین میکنیم قرار دهیم. بعضی در جواب میگویند: مگر نظام اشیا و چیزها را کسی غیر از انسان تعیین میکند؟ این مغلطه است، نظامها و نشانهها با انسان اما نه به واسطه انسان تعیین میشوند. این بار چیزها نه با او و از زبان او، بلکه با تصمیم او روشن میشوند. این نوع نظام تعیین کردن تبدیل میشود به نظام و نشانههای کالایی شدن چیزها. این امر تا حد زیادی به خاطر مفهومی است با عنوان «سرمایه». سرمایه هیچ چیز خاصی نیست، کسی نمیتواند آن را با دست نشان دهد؛ سرمایه یک تلقی است که بر اساس آن انسان به خودش اجازه میدهد تمام اشیا را به شکل حداکثری و بر اساس کمیتهای انتزاعی ببیند. این اتفاق جدیدی است، وقتی نظام سرمایهداری متولد میشود همان ابتدا نمیتواند همه چیز را مبدل به کالای دارای ارزشگذاری کمّی کند، اما غایتش از همان اول این بوده است.
به نظر میرسد این نگاه کالایی و کمیتزده به اشیا، تلقی انسان مدرن از مفاهیم انسانی مثل دوستی، خانواده و... را نیز دستخوش تغییر کرده است، این نگاه چه پیامدهایی را در روابط انسانی به همراه داشته است؟
من برای مقدمه یک مثال میزنم؛ ما مقولهای داریم با عنوان ورشکستگی- مسئلهای که در دهههای اخیر بسیار زیاد شده است- فرض کنید همسر شما از در خانه وارد شود و بگوید من کارم را از دست دادم؛ اتفاقی که معمولاً در خانه ایرانیها میافتد، چیست؟ نگران میشویم، اما همدردی و تلاش میکنیم راه حلی پیدا کنیم. اتفاق معمول در خانواده غربی چیست؟ همدردی و ابراز نگرانی است، اما بلافاصله منجر به فروپاشی آن خانواده میشود. اساساً معنی ندارد خانوادهای باشد که مرد خانواده شغلش را از دست داده باشد. چرا این اتفاق میافتد؟ روابط خانوادگی در فرهنگ غرب مبتنی بر ارزشهای اخلاقی نیست، بنابراین با تغییراتی که در مناسبات مالی اتفاق میافتد روابط نیز دستخوش تغییر میشود، در سایر روابط انسانی هم اینگونه است. البته ۲۴ ساعته جامعهشناسان، روانشناسان، فیلسوفان و کسانی که در حوزه علوم تربیتی کار میکنند، تلاش میکنند یک جایی اخلاق را وارد زندگی کنند، به این خاطر که اخلاق به عنوان یک امر مستقل و دارای نقشآفرینی مهم درون فرهنگ سرمایهداری متأخر نیست. به همین دلیل تعداد زیادی از افراد با گرایشهای مختلف فکری و علمی تلاش میکنند جایی برای اخلاق پیدا کنند، زیرا نقشآفرینی بر عهده نگاه و تلقی نظام سرمایهداری است. بنابراین وقتی تلقی این باشد که ما بر اساس ارزشگذاریهای ریالی و دلاری تعیین مسیر کنیم خود به خود مسائل دیگر به کنار میرود. مثلاً کار هنری، همیشه تا حد زیادی از امر اقتصادی مستقل بوده است اما الان خیر، در دنیای امروز کار هنری نمیتواند نقش مؤثری ایفا کند چون هنرمند تابع نظام سرمایهداری و بازاری است به نام بازار هنری، به همین خاطر امروزه فیکهای هنری بسیار زیاد هستند و کارهای اورجینال و اصل اهمیتی ندارند. چراکه اصل، مبادله اقتصادی است و بازارهای هنری تبدیل به بازارهای پولشویی میشوند. اصل، پولشویی است؛ روکشی به نام هنر هم برای افرادی که هیچ بویی از هنر به مشامشان نرسیده است وجود دارد. به عنوان مثالی دیگر ما دوستان زیادی داریم، پدران و مادران ما این گونه نبودند، خانمها که کلاً رفیقباز نبودند، مردها هم که رفیقباز بودند، دو سه تا رفیق داشتند که از برادر نزدیکتر بودند؛ وقتی میخواستند اوج اعتماد خود را نشان دهند میگفتند ناموسم را دستش میسپارم. اما ما مردهای امروزی به جای چهارتا رفیق، ۴۰۰ تا رفیق داریم که احتمالاً ۳۰۰ تا را فقط در فضای مجازی دیدیم و ۱۰۰ را مجازی- واقعی؛ حالا ما از آن رفیقها چند تا داریم؟ مثالی دیگر؛ پدیدهای وجود دارد به نام زن و شوهر معاملاتی، به شدت ازدواج حساب کتابی است، اینکه خانواده او در مجموع چقدر جایگاههای مختلف اجتماعی، ثروت و قدرت را در اختیار دارند و خود فرد چه آورده و صرفه اقتصادی را میتواند به همراه داشته باشد. درست است عقد ازدواج یک نوع معامله است اما هیچ کسی نگفته خود ازدواج معامله است. داخل خانه دوباره این معاملات ادامه دارد و گاهی اشکال شنیع پیدا میکند که نمیتوان به زبان آورد و خیلی شبیه روسپیگری میشود. چند سال پیش این صحبت بود که آقایان میگفتند ما در ازدواج وضع ظاهر خانم برایمان مهم نیست، شاید به ذهن ما برسد ادب و دانشش مهم است اما نه، وضعیت اقتصادیاش مهم است، وضع ظاهر را هم اگر نپسندیم پس از ازدواج چند میلیون خرجش میکنیم درست میشود؛ نگاه کنید عمق فاجعه چقدر است. این اتفاق در عرب جاهل و اقوام بدوی و هیچ قوم وحشی نبوده است و در تاریخ ما عملاً هست.
گستره این نگاه کالایی و تهی شدن معنای روابط انسانی تا چه میزان پیش میرود؟
پیدایش مفهوم سرمایه اتفاقی بود که به خاطر توان انتزاع انسان رخ داد؛ چون پول، عدد و رقم امور انتزاعیاند؛ اینها ابزارهای انتزاعی مسائل اقتصادی است (پول در معنای جدید نه دینار و درهم). در این شراط انسان خودش را ارزشگذار و دارای توانایی و اجازه اعتباربخشی به دنیا میداند. اقتصاددانها یک اهرمهای انضمامی مثل بازار عرضه و تقاضا دارند اما آنها هم انتزاعی شده است. از نیمه قرن ۲۰ به بعد مصرف، عامل ارزشگذاری شده، هرچه بیشتر و گرانتر مصرف کنی ارزش بیشتری داری. این روند سبب شده همه چیزمان را به یک امر در مناسبات سرمایهداری تبدیل کنیم و برای رخ دادن این اتفاق هر چیزی که باقی مانده مثل آب خوردن، خاک، مشورت دادن، فعالیتهای مذهبی و... لیبل اقتصادی میخورد. این تا کجا پیش میرود؟ تا جایی که انسان به تباهی محض میرسد که به نظر من رسیده است! هر چیزی که به ذهنم میرسد میتوانم بگویم کجا و به چه شکلی وارد چرخه سرمایهداری و بازار عرضه و تقاضا شده است. مجازی شدن فضا هم این امر را رادیکال کرد؛ در این فضا ما بهازای خارجی و بیرونی هم وجود ندارد. مثلاً یک پیراهنی هست که ۱۰ دلار قیمت داشته، حالا اگر من بخواهم آن را در بازار بفروشم یک دلار هم کسی آن را نمیخرد، اما چون ورزشکاری آن را پوشیده است ۱۰ هزار دلار خرید و فروش میشود؛ این یک کالاست که اعتباربخشی مجازی دارد. در فضای مجازی خود آن کالا هم مجازی است، مثل گیمهایی که بازی میکنند و مبادلات اقتصادی در آن صورت میگیرد. با این روند، انسان معنی را از دست داده و چیز دیگری را هم به وجود نیاورده است. راه برگشتی وجود ندارد، اما تاریخ نشان میدهد برای انسان همیشه راههایی باز میشود. اگر راهی بخواهد برای انسان باشد جز به شکل معجزه امکان پذیر نیست. با عقلانیت راهی باز نمیشود، ممکن است با عقلانیت دردهای روزمان را کنترل کنیم اما تاریخ را نمیتوانیم عوض کنیم.
نظر شما